کسی ندانست که مادر در چهل سال انتظار چگونه با صدای هر بار در خودش را از پله ها پایین انداخت به امید آنکه محمدش را ببیند. تنها خداست که میداند هر بار که پسرش را دید تا چند ماه آن رویا را در ذهنش تداعی کرد.
کنـــــار عکس تــــوآهسته خـــوابیـــــدم
چه خواب خوبی بودکــه باز تــورا دیدم